💠 👈سزاي سخن چين روزي شيري بيمار شد (با توجه به اينكه شير در ميان حيوانات ، سلطان آنها است ) همه درندگان از او عيادت كردند، غير از روباه . گرگ نزد شير رفت و نسبت به روباه ، سخن چيني كرد، مثلاً گفت : اعليحضرتا، همه به ديدن تو آمده اند، ولي روباه نيامده است . شير فرمان صادر كرد كه هر وقت روباه آمد، مرا با خبر كنيد، چيزي نگذشت كه روباه آمد، شير باخبر شد و به روباه گفت : ((چرا به ديدن من نيامدي اي فلان فلان شده )). روباه گفت : من در جستجوي دارو براي درمان تو بودم . شير گفت : حال بگو بدانم ، آيا داروئي پيدا كردي ؟ روباه گفت : ((آري ، غده اي در ساق پاي گرگ ، وجود دارد، سزاوار است كه آن غده ، بيرون آورده شود و آن را بخوري و خوب شوي )). شير به گرگ حمله كرد و با چنگال خود، پاي گرگ را گرفت و غده را از پاي گرگ ، بيرون آورد. روباه از آنجا گريخت ، گرگ در حالي كه از پايش خون مي ريخت ، روباه را در راه ديد، روباه فوري به گرگ گفت : يا صاحب الخف الاحمر اذا قعدت عند الملوك فانظر ماذا يخرج من رأ سك ((اي صاحب كفش قرمز وقتي نزد شاهان مي نشيني ، متوجه باش از سر و دهانت ، چه بيرون مي آيد؟)) داستان دوستان شماره 60 بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2