#قدیمیها _ 9
🌿 سال 1357 بود. رفتم به
#بازار_تهران سری به حجره عمویم زدم. ظهر بود و هوا گرم. پیرمرد
#دستفروشی کنار بازار شربت خاکشیر خنک میفروخت.
🌿 رفتم و یک لیوان شربت خاکشیر از
#پیرمرد خریدم. تکه یخی داخل لیوان انداخت و لیوان را پر کرد از شربت. جرعه جرعه میخوردم و خنک میشدم. لیوان نصفه شده بود، کمی نفس گرفتم که پیرمرد با ملاقه اش دوباره لیوان را پر کرد از شربت.
🌿 گفتم حاجی من یک لیوان بیشتر نخواستم که، چرا دوباره شربت ریختی؟
🌿 گفت: من یک لیوان شربت خاکشیر فروختم نه یک لیوان یخ و شربت. بار اول که شربت ریختم نیمی از لیوان را یخ پر کرده بود و الان باقی سهم شربت را ریختم که
#مدیون نباشم.
📌 خاطره از دکتر محمدرضا عراقچیان
🆔
@taalighat