🔴تأملی بر انتخابات آمریکا ✍سید مسعود شهیدی، از پیشکسوتان انقلاب در اصفهان، فعال سیاسی و زندانی‌سیاسی رژیم شاه از اوائل قرن ۱۵ میلادی اندیشه سیاسی اجتماعی جدیدی در اروپا پدید آمد که به تدریج ظرف چند قرن به اکثر نقاط جهان تسری یافت که در قرون اخیر تحت عنوان لیبرال‌دموکراسی معرفی گردید. مارتین لوتر در قرن ۱۶، جان‌لاک در قرن ۱۷ و ژان‌ژاک روسو در قرن ۱۸ از متفکرانی بودند که پایه‌های این الگوی سیاسی اجتماعی جدید را استحکام بخشیدند. این الگو که آزادی در همه عرصه‌های اعتقادی،اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را مدنظر قرار داده بود در قرن‌بیستم به اوج گستردگی و شکوفائی خود رسید به طوری که فوکویاما فیلسوف امریکائی آن را اوج تکامل انسان و ایدئولوژی پایان تاریخ نامید و هانتینگتون برای جهانی‌کردن این الگو و حذف الگوهای دیگر نظریه پردازی کرد. مهم‌ترین شاخصه این الگوی جدید در ساده‌ترین بیان عبارت است از جدا کردن دین از دولت و اکتفا کردن به عقل و علم انسان و حذف کردن وحی و دین و ارزش‌های الهی از ساحت اجتماعی و حکمرانی که اصطلاحا سکولاریسم نامیده می‌شود. شاخصه مهم بعدی این الگو، نظام سرمایه‌داری یا لیبرالیسم اقتصادی است که در دوران اخیر با برخی تغییرات نئو‌لیبرالیسم خوانده شده و در بعد اقتصادی آزادی سرمایه و سرمایه‌دار و حاکمیت نظام سرمایه‌داری را محقق می‌کند. این الگوی جدید، که از ابتدا با شعار عدالت، آزادی، برابری و برادری آغاز شد و وعده پدید آوردن بهشت زمینی به جای بهشت آسمانی را داد، به تدریج جهان را فراگرفت ولی به تدریج از درون با بحران‌هائی مواجه شد که غیر قابل کتمان بود، مهمترین بحران، گسترش نیهیلیسم یا پوچ‌انگاری بود که جهان و حیات را فاقد معنا تلقی می‌کرد و انسان ها را به باتلاق افسردگی و اعتیاد و فساد جنسی و خودکشی سوق می‌داد. متفکرین و فیلسوفان بزرگ غرب کرارا در مورد تبعات این بحران‌ها هشدار داده‌اند. این ایدئولوژی جدید و این الگوی حکمرانی جدید با وجود برخی موفقیت‌ها اما نه‌تنها در کشور های غربی و در سطح جهان نتوانست وعده‌های خود را محقق کند و عدالت، آزادی، برابری و برادری و سعادت انسان را به ارمغان آورد بلکه وحشیانه ترین اشکال استعمار و استثمار ملت ها و بردگی و نژادپرستی و سیاه‌ترین اشکال بی‌عدالتی و شکاف طبقاتی و کثیف ترین فسادهای اقتصادی و بحران‌های اخلاقی و روحی و بزرگترین جنگ‌ها و کشتارهای تاریخ را پدید آورد، به طوری که امروز برخی از بزرگترین فیلسوفان معاصر غرب، این فرهنگ و تمدن را و پایه های فکری و فلسفی آن را مردود اعلان می‌کنند و برای نجات جوامع خود در جستجوی الگوی جایگزین هستند. یورگن هابرماس که او را یکی از بزرگترین فیلسوفان معاصر غرب و معتبر‌ترین متفکر مدافع لیبرال دموکراسی می‌دانند با صراحت گفته است دوران مدرنیته (فرهنگ و تمدن جدید غرب) پایان یافته و دیگر قابل دفاع نیست و دوران پست‌مدرن (دوران پس از مدرنیته ) آغاز شده، ولی چون هنوز جایگزینی برای لیبرال‌دموکراسی پیدا نکرده ایم به ناچار از آن دفاع می‌کنم. به غیر از مراجعه به آراء فیلسوفان و اندیشمندان معاصر غرب و نقدهای اساسی آن‌ها به مبانی فکری لیبرال‌دموکراسی و نظام سرمایه‌داری، راه ساده‌تری هم برای اثبات شکست و سقوط این الگو وجود دارد . از آنجا که مکتب‌ها و الگو‌های حکمرانی، در میدان عمل، انسان‌ها و جوامع را مطابق با معیارها و ارزش‌های خود تربیت می‌کنند و تمدن جدید پدید می‌آورند با نگاه به جوامع تربیت شده می‌توان میزان موفقیت آن الگوها را دریافت. به عنوان مثال جامعه آمریکا که حداقل دویست سال تحت تربیت الگوی لیبرال‌دموکراسی و نظام سرمایه داری سکولار قرار داشته و امروز مدینه فاضله این مکتب محسوب می‌شود و طبق شعارها و وعده های اولیه باید از نظر تربیت جامعه به اوج درخشش و تکامل رسیده و بهشت زمینی ایجاد کرده باشد باید دید در چه موقعیتی قرار دارد. از سوی متفکرین و کارشناسان امریکائی مطالعات گسترده ای در مورد وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی آمریکا صورت گرفته که جای تأمل بسیار دارد، اما با نگاهی گذرا و فقط با تأمل بر انتخابات اخیر آمریکا، آنچه فیلسوفان و اندیشمندان گفته‌اند برای افراد عادی هم قابل فهم می‌شود. در روزهای قبل، فردی به عنوان برجسته‌ترین شخصیت و الگوی سیاسی، از طرف بزرگترین احزاب آمریکا برای قرار گرفتن در عالی‌ترین جایگاه مدیریت آمریکا و حتی مدیریت جهان انتخاب شد که یک سرمایه‌دار بدنام و بدسابقه و یک مجرم نژادپرست زن‌باره و مفسد اقتصادی است. ⭕️ ادامه در صفحه دوم