کهکشان نیستی
سراسیمه همراه او(سید هاشم) و محمد حسن وارد خانه شدیم اهل خانه که ما را می شناختند
راه را باز کردند تا کنار جسد استاد برویم صدای شیون و گریه گوش خراش همسر آقا درد دلم را دوباره به بغضی نفس گیر تبدیل می کرد. در اتاق را با دلهره باز کردیم. بدن استاد را در حالتی دیدیم که نشسته و سرش پایین است و با چشمانی باز و خیره، به دیوار تکیه داده و مثل چوب خشک تکان نمیخورد چند لحظه ای بین من و سید هاشم و سید محمد حسن سکوتی پر از تحیّر حاکم شد. نزدیک رفتیم و با دقت به او که گویا هزار سال است از این دنیا رفته نگریستیم سید محمد حسن که اشکهایش خشک شده بود با صدای بلند گفت: نگاه کنید. به رد انگشت اشاره اش نگاه کردیم؛ دیدم قطرات اشک از چشمان استاد در حال سرازیر شدن است.
نفسم در سینه حبس شده بود یا للعجب این مرگ نبود؛ این خلع بدنی بود با زمانی طولانی.
سید هاشم که از خوشحالی نزدیک بود بال درآورد در حالیکه گوشه چشمی به سمت اندرونی خانه داشت با لبخندی گفت: «آقا در حال تجرد است؛ اهل خانه گمان کرده اند از دنیا رفته است.» پس سید هاشم هم همان را که من فکر میکردم فهمیده بود. نفسی را که گویا در سینه ام صد سال بود که حبس شده، رها کردم
گویا عالم در چشمانم به رنگ خود برگشت به قطرات اشک چشم استاد نگاه کردم و در عظمت این مرد فرورفتم.
کهکشان نیستی ص 416
✅لینک کانال محبین امیرالمؤمنین رو برای دوستان خود بفرستید👇👇👇👇👇
╭❀🕊🌼🍃❀╮
☫
@tabaln
╰❀🍃🌼🕊❀╯