سلام صبح همگی به خیر و شادی انشاالله استاد عزیزم من یک تجربه ی شیرین به واسطه ی رابطه با بزرگتر های خودم که مثلا همسن مادرم هستن به دست آوردم که خیلی شیرینه برام: البته اگر شیطان بزاره موقع عصبانیت یادم بمونه این شیرینی☹️☹️☹️ ۹۰ درصد خانومایی که باشون هستن بچه ها شون رفتن سره خونه زندگی شون و تنها هستن من قبلا خیلی قر میزدم گله میکردم خسته شدم از مدرسه بدو بدو بیا خونه ناهار بزار به درس برس ریخت و پاششون رو جمع کن و ..... اخرشم همه خونه بهم ریخته اس اما متوجه شدم تو یه سنی توی خوش بینانه ترین حالت ممکن بچها میرن خونه خودشون🥺🥺🥺🥺🥺 و من تنها میشم بدون هیچ انگیزه ای برای پخت ناهار برا جمع و جور کردن خونه برا داشتن کسی که باش درس کار کنی و سر و کلا بزنی و....😭😭😭😭😭 اونوقته که دلم میترکه و نمیخوام بزرگ بشن میخوام زمان متوقف بشه و من توی همین مثلا سختی ها بمونم و قدر بدونم لذت ببرم و خدا رو شاکر بشم جای قر زدن و کاری نکنم که باز در آینده بشینم برای گذشته غصه بخورم مثل الان که حسرت دوران نوزادی و شیر دهی و پوشک گرفتن و واکسن زدنه و..... بچه ها رو میکشم الان میفهمم که همه شیرین بودن و اون زمان برام غولی بیش نبودن و دعا میکردم تموم بشن و بزرگ شن و هیچ لذتی نمیبردم😔😔😔😔 از اون روزا که هر چه بودن با هر سختی توی بقلم بودن کنارم بودن تو حریم خونم بودن نه مثل الان که نوجوان شدن و باید بسپارمشون به این جامعه ی ترسناک و سخت🥺🥺🥺 البته بازم خدارو شکر امروزم حتما بهتره از فردا که اگر میرن بیرون و مدرسه شب کناره خودم غدا میخورن دیوار به دیوار خودم هستن سر روی بالش گذاشتنشون رو میبینم شکره خدا