سحر یازدهم، روضه‌ی ناموس خدا من بمیرم که تو را سوی اسارت بردند... یازده شد عدد ماه و دلم بی تاب است که از این روز به بعد قافله ات بی ارباب است... جانِ عـــالَم همه افتاده به تاب و تبِ او چشمِ حق، دوخته در روزِ جزا بر لبِ او آمد و در دشتِ بلا کس ندارد خبر از، حــــــالِ دلِ زینبِ او 🌴 @Tabasya 👈 🌴