۲ راستش کپی ایرانیا بود اولش اصلا متوجه نشدم که ایرانی نیست به گوشه ی کتابش که جلوش، روی زمین باز بود نگاه کردم دیدم با خط لاتین تو حاشیه کتابش مطلب نوشته ازش پرسیدم :" چرا انگلیسی نوشتی تو کتابت؟ لبخندی زد، گفت من آذربایجانی هستم ترکی مینویسم با حروف لاتین. متولد ۷۱ بود. از دو تا پسرهای شش و هفت ساله ی بازیگوشش معلوم بود که خانواده داره. البته از لباسهاش هم مشخص بود که اوضاع بدی از نظر مادی نداره. ازش سوال کردم چطور اومدی ایران؟ و الان چیکار میکنی؟ گفت:" ده سال پیش اومدم ایران درس دین بخونم تو جامعه الزهرا ولی دیگه نمیتونم به کشورم برگردم گفتم چرا؟ گفت اولا چون با یه آقای ایرانی ازدواج کردم( لبخند شوق رو لبهاش نشست، و اصلا نگران نبود) دوما اینجا واقعا عالیه امکاناتش، امنیتش، مردمش، حرم هاش. سوما تو کشور من هر کس که با ایران و ایرانی رابطه ای داشته باشه ، ربوده میشه، اگه طلبه باشه که رسما و قانونا زندانی میشه. اگر نه، اگر بفهمن فقط رفت و آمدی با ایران و ایرانیها داشته ، میدزدن و نیستش میکنن. مفقود میشه. با حسرت حرف می‌زد ولی امیدوار بود از کجا میگم امیدوار بود؟ بهتون تو پیامهای بعدی میگم 📝ادامه دارد @hamsaaye @aminavak313 💌👆