🌹شاعره شهیده صدیقه رودباری 📝دوران نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ وتاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود.در ان روزها او خود را به به خیل عظیم وخروشان ملت می رساند ودر تظاهراتها شرکت می کرد وتا صبح نیز به مداوای مجروهان می پرداخت. آنقدر فعال بود که در زمان تحصیل بارها اورا در پشت بام مدرسه در حال فعالیتهای انقلابیش می یافتند. روح نا ارامش همواره در پی چیزی ورای خواست ها وآرزوهای یک دختر معمولی بود... 5 خرداد سال 59، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد.در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانومها بود. صدیقه در آخرین تماس تلفنی اش به خانواده گفته بود که "هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است..." 💐شهادت به دست منافقان چند نیروی خانم دیگر وارد شهر بانه شده بودند و به گروه جهاد ملحق می‌شوند. درست روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۹ بود و صدیقه در اتاقش مشغول تعلیم اسلحه به این گروه جدید بوده که ناگهان یکی از آنها تیری به سمت او شلیک می‌کند. او هم بدون اینکه داد و فریادی بکند، در حالی که خون از چادرش بر روی زمین جاری شده بوده، از اتاق خارج می‌شود و وقتی برادران سپاهی می‌پرسند چه اتفاقی افتاده می‌گوید: چیزی نشده، نترسید! من تیر خورده‌ام! بلافاصله او را به بیمارستان می‌برند و در آنجا هم به همه روحیه می‌داده و دائم می‌گفته چیزی نیست نگران نباشید. حدود دو ساعت بعد هم قلم و کاغذ می‌خواهد و وصیت نامه‌اش را می‌نویسد و بعد به شهادت می‌رسد. ⬅️ چند نمونه از سروده هایش را در پست بعدی بخوانید:👇👇 https://eitaa.com/joinchat/691798023