بـا نبـودن های تـو دیگر مدارا می کنم در دل غمدیده ام صدها غزل جا میکنم غصّه هایم را غزل کردم شده دیوان غم شهریـارم شـرح هجـران ثریـّا می کنم رفته ای جانم بـه قربانت ولی دیگر بیا واژه واژه در غـزل هایـم تمنّا می کنـم بی وفـا افتـاده ام از پـا نگو حـالا چرا گر بیایی مرگ خود را باتو حاشا میکنم