دوش دیدم کرونا بر در میخانه زده
شسته از کشتن ما دست و یه گلخانه زده
گفتمش دیده پر از آب، عجب می بینم
کرونایی تو و یا خواب رجب می بینم؟!
گفت آری چو رسیدم به قم از چین بلا
دست پر بودم و سوغات یه خورجین بلا
راهم افتاد به جایی که شنیدم حوزه است
راه می رفتم و در فکر، ندیدم حوض است
وسط فیضیه در آب کمی افتادم
خواستم تا بجهم در بلمی افتادم
بعد دیدم که بلم نیست یکی عمامه است
خوش نگه کردم و دیدم که عجب برنامه است
دو نفر آب گرفتند از آن وال* بلند
همرهش چرخ زدم همچو یکی شال کمند
گیج بودم که خودم را روی یک سر دیدم
سوده بر خاک دری آن سر برتر دیدم
لب گشودست و شنیدم که خدا می خواند
ز سرش تا به قدم اشک، خدا می داند
''اِشفِ'' می گفت خدا از تو شفا می خواهم
این که جسم است فدای تو، صفا می خواهم!
خواستم از ره چشمش بروم، اشک و نمک
خواستم تا ز دهانش بروم، ذکر و ملک
بنشینم روی دستش، سر فرصت بروم
نشد از آب وضو، به که به خلوت بروم
الغرض خسته شدم بر در میخانه زدم
شستم از کشتنتان دست و یه گلخانه زدم
شاعر: استاد علی صبوحی
* وال: نوعی پارچه نازک که برای عمامه استفاده می شود