کاروان داشت میرسید از راه دلِ زینب به التهاب افتاد! خسته از آن غم و مصیبتها ناگهان ناقه از شتاب افتاد! دختری سمتِ علقمه میرفت روی قبرِ علی، رُباب افتاد! خواهری بر سرِ مزارِ حسین یادِ آن روضه‌هایِ آب افتاد! گفت: گریان شدم همان جایی که به مویِ تو پیچ و تاب افتاد! سرِ یک گوشواره، دعوا شد! سنگ بر شیشه‌ی گلاب افتاد! لرزه بر جانِ کودکانِ حزین! دستِ تک‌تک همه طناب افتاد! ماجراهایِ شام پیرم کرد...! راه در مجلسِ شراب افتاد! دخترت ماند در خرابه ی شام! چوب بر لب، چه بی‌حساب افتاد! @zolalesh @tafakkor_qurani