شبی آقا محمد خان قاجار نتوانست از زوزه شغالان بخوابد. صبح که از خواب برخاست، مشاورانش را فراخواند و از آن ها کیفری بایسته برای شغالان طلب کرد. هر یک کیفری سخت را برای شغالان پیشنهاد کردند، اما او هیچ یک را نپسندید و مجازاتی سخت‌تر را برای شغالان جست وجو می کرد. دستور داد تمامی شغالانی را که در آن حوالی یافت می شد بیابند و زنده به حضورش آورند. وقتی شغالان را به حضورش آوردند، بر گردن تمامی آن ها زنگوله‌ای آویخت و آن ها را دوباره در صحرا رها کرد. طعمه‌ها از صدای زنگوله شغالان می‌گریختند و هیچ یک نمی توانستند طعمه‌ای شکار کنند. چند روزی بدین نحو سپری شد تا همگی از گرسنگی مُردند. 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان