﷽؛
🌸🌼 همه از کار جوان تعجب کرده بودند و با نگاه عجیبی به او نگاه میکردند و احیاناً بعضی نیز او را مسخره میکردند.
🍃 جوان که قد بلندی هم داشت و آستین لباسش را بالا زده بود؛ طناب بلندی به دست گرفته و آنرا از در خانهای تا مسجد پیامبر میکشید.
عابران با تعجب به او نگاه میکردند اما جوان، مشغول کار خودش بود.
🍃 یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟
جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ماست از من درخواست کرده طنابی را از در خانهاش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد و نماز جماعت برسد.
🍃 رهگذر با تعجب پرسید: حالا مگر چه میشد نماز را در خانهاش میخواند؟
جوان در حالی که طناب را به دست داشت و به جلو حرکت میکرد، گفت: رسول خدا به او فرموده، اینکار را انجام دهد تا از نماز جماعت محروم نباشد.
🍃 رهگذر که در حال رفتن بود، آرام با خودش گفت: پس ما که چشم داریم و سالم هستیم، اگر در نماز جماعت شرکت نکنیم دیگر ….
📚 کتاب پر پرواز ص 78 به نقل از تهذيب الأحكام، ج 3 ص 266
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان