تو مترو دیدم یه پسره تکیه داده به کنج دیوار کنار پله برقی، به صفحه گوشیش نگاه میکنه و بیصدا و بی حرکت اشک میریزه!
رفتم دستمو گذاشتم رو شونش گفتم داداش کاری از دستم برمیاد؟
میخوای حرف بزنی؟
گوشیشو نشونم داد و گفت این آخرین چتم با مادرمه
امروز فوت کرد
گفت من اصلا آمادگی از دست دادنشو نداشتم
من خیلی کارا قرار بود براش بکنم
همش کار میکردم که بتونم به زودی سربلندش کنم
اما الان انگیزه همهی چیمو از دست دادم!
زبونم بند اومد، سرمو انداختم پایین
دستشو گذاشت رو شونم گفت اگه مادرت هست برو بیفت به پاش
حس کردم شما هم بدونید بد نیست...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727#داستان_وضرب_المثل👆