#حکایت
سپاسگزارى و حقشناسى لقمان
لقمان حكيم، آن پير روشنضمير و باتجربه، مدتى برده شخص ديگرى بود كه هم چندين غلام داشت. ولى در ميان غلامان، لقمان را بسيار دوست داشت، تا آن جا كه هرگاه مىخواست غذا بخورد، نخست آن را نزد لقمان برده، تا او ميل كند و بعد به عنوان تبركجويى، نيم خورده لقمان را با ميل و اشتياق مىخورد.
در يكى از روزها خربزهاى براى ارباب لقمان به هديه آوردند، ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را پاره كرد و قطعه قطعه نمود و به لقمان داد، لقمان آن قاچهاى خربزه را از اربابش مىگرفت و مىخورد، و وانمود مىكرد كه بسيار شيرين است و از روى ميل و اشتها مىخورد.
وقتى ارباب مشاهده كرد كه لقمان با علاقه مىخورد، همه خربزه را كه به صورت 18 قاچ نموده بود جز يك قاچ، به لقمان داد، و لقمان همه را خورد، و ارباب همان يك قاچ را براى خود نگه داشت.
چون بريد و داد او را يك برين همچو شكر خوردش و چون انگبين
از خوشى كه خورد داد او را دوم تا رسيد آن كِرچها تا هفدهم
ماند كِرچى، گفت اين را من خورم تا چه شيرين خربزهست اين بنگرم
او چنين خوش ميخورد كز ذوق او طبعها شد مشتهى و لقمهجو
وقتى كه ارباب همان يك قاچ ته مانده خربزه را به دهان گذاشت، دريافت كه مثل زهر، تلخ است. از تلخى آن، زبانش آبله زد و گلويش سوخت و حالش به هم خورد.
چون بخورد از تلخيش آتش فروخت هم زبان كرد آبله هم حلق سوخت
ساعتى بيخود شد از تلخى آن بعد از آن گفتش كه اى جان و جهان
نوش چون كردى تو چندين زهر را لطف چون انگاشتى اين قهر را
ارباب به لقمان گفت: اين قاچهاى بسيار تلخ را چگونه خوردى؟ با اين كه همه تلخ بود، چرا از خوردن آن خوددارى نكردى، مىخواستى عذر و بهانهاى بياورى و اين قاچهاى تلخ را نخورى؟!
لقمان در پاسخ گفت: ماهها و سالها تو به من غذاهاى شيرين و گوارا و مطبوع دادهاى، اينك كه يك بار تلخ شده آيا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض كنم، و نمك خور و نمكدان شكن گردم، بلكه رسم حقشناسى و سپاسگزارى اقتضا كرد تا همان نيشها را نوش بدانم و چهره در هم نگيرم.
شرمم آمد كه يكى تلخ از كفت من ننوشم اى تو صاحبمعرفت
چون همه اجزام از انعام تو رستهاند و غرق دانه و دام تو
گر ز يك تلخى كنم فرياد و داد خاك صد ره بر سر اجزام باد
لذت دست شكربخشت بداشت اندرين بطيخ تلخى كى گذاشت
آرى:
از محبت تلخها شيرين شود از محبت مسها زرين شود
از محبت خارها گل مىشود وز محبت ديو حورى مىشود
از محبت خارها گل مىشود وز محبت سركهها مُل مىشود
از محبت سقم صحت مىشود وز محبت قهر رحمت میشود
پس اى بنده خدا تو غرق نعمتهاى خداوند هستى، هرگاه در زندگى، مختصر تلخى ديدى ناشكرى نكن.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان