سپاسگزارى و حق‏شناسى لقمان لقمان حكيم، آن پير روشن‏ضمير و باتجربه، مدتى برده شخص ديگرى بود كه هم چندين غلام داشت. ولى در ميان غلامان، لقمان را بسيار دوست داشت، تا آن جا كه هرگاه مى‏خواست غذا بخورد، نخست آن را نزد لقمان برده، تا او ميل كند و بعد به عنوان تبرك‏جويى، نيم خورده لقمان را با ميل و اشتياق مى‏خورد. در يكى از روزها خربزه‏اى براى ارباب لقمان به هديه آوردند، ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را پاره كرد و قطعه قطعه نمود و به لقمان داد، لقمان آن قاچ‏هاى خربزه را از اربابش مى‏گرفت و مى‏خورد، و وانمود مى‏كرد كه بسيار شيرين است و از روى ميل و اشتها مى‏خورد. وقتى ارباب مشاهده كرد كه لقمان با علاقه مى‏خورد، همه خربزه را كه به صورت 18 قاچ نموده بود جز يك قاچ، به لقمان داد، و لقمان همه را خورد، و ارباب همان يك قاچ را براى خود نگه داشت. چون بريد و داد او را يك برين همچو شكر خوردش و چون انگبين از خوشى كه خورد داد او را دوم تا رسيد آن كِرچها تا هفدهم ماند كِرچى، گفت اين را من خورم تا چه شيرين خربزه‏ست اين بنگرم او چنين خوش مي‏خورد كز ذوق او طبعها شد مشتهى و لقمه‏جو وقتى كه ارباب همان يك قاچ ته مانده خربزه را به دهان گذاشت، دريافت كه مثل زهر، تلخ است. از تلخى آن، زبانش آبله زد و گلويش سوخت و حالش به هم خورد. چون بخورد از تلخيش آتش فروخت هم زبان كرد آبله هم حلق سوخت ساعتى بي‏خود شد از تلخى آن بعد از آن گفتش كه اى جان و جهان نوش چون كردى تو چندين زهر را لطف چون انگاشتى اين قهر را ارباب به لقمان گفت: اين قاچ‏هاى بسيار تلخ را چگونه خوردى؟ با اين كه همه تلخ بود، چرا از خوردن آن خوددارى نكردى، مى‏خواستى عذر و بهانه‏اى بياورى و اين قاچ‏هاى تلخ را نخورى؟! لقمان در پاسخ گفت: ماه‏ها و سال‏ها تو به من غذاهاى شيرين و گوارا و مطبوع داده‏اى، اينك كه يك بار تلخ شده آيا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض كنم، و نمك خور و نمكدان شكن گردم، بلكه رسم حق‏شناسى و سپاسگزارى اقتضا كرد تا همان نيش‏ها را نوش بدانم و چهره در هم نگيرم. شرمم آمد كه يكى تلخ از كفت من ننوشم اى تو صاحب‏معرفت چون همه اجزام از انعام تو رسته‏اند و غرق دانه و دام تو گر ز يك تلخى كنم فرياد و داد خاك صد ره بر سر اجزام باد لذت دست شكربخشت بداشت اندرين بطيخ‏ تلخى كى گذاشت آرى: از محبت تلخها شيرين شود از محبت مسها زرين شود از محبت خارها گل مى‏شود وز محبت ديو حورى مى‏شود از محبت خارها گل مى‏شود وز محبت سركه‏ها مُل‏ مى‏شود از محبت سقم‏ صحت مى‏شود وز محبت قهر رحمت میشود پس اى بنده خدا تو غرق نعمت‏هاى خداوند هستى، هرگاه در زندگى، مختصر تلخى ديدى ناشكرى نكن. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان