- همهمه‌ای بر پا بود. عده‌ی زیادی نزدیک بارگاه متوکل ایستاده بودند؛ عبدالرحمن که غریب بود و تازه به آن شهر آمده بود، دلیل این ازدحام را پرسید. - متوکل، دستور قتل علی بن محمد(امام هادی شیعیان) را صادر کرده است. ابهت امام وجود عبدالرحمن را فرا گرفته بود. چشم از امام بر نمی‌داشت. تاکنون نه او را دیده بود و نه از او چیزی شنیده بود. اما نمی‌دانست چرا دلش لبریز از محبت وی گشته. - به یاد حرف مردم افتاد: "به گمانم این بار متوکل دستور قتلش را صادر نموده است." دلش خالی شد. در دل برای رهایی علی بن محمد دعا کرد. امام هادی(ع) همان طور که پیش می‌آمد، نگاهی به عبدالرحمن انداخت. به او که رسید فرمود: "خدا دعايت را مستجاب كرد" و سپس ادامه داد :خدا عمر طولانى و كثرت مال و فرزند عطایت كند." روح بی‌قرار عبدالرحمن به دنبال امام کشیده ‌شد. به امامت علی بن محمد اقرار نمود و شیعه شد. و به واسطه دعای عبدالرحمن، جان امام در امان ماند. همانطور که دعای یک غیر مسلمان در حق امام هادی(ع) مستجاب شد؛ قطعا دعای ماهم در حق امام زمانمان مستجاب میشود. ٥٠ص١٤١_١٤٢ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان