با مرحوم سید احمد و سیدمحمدتقی خوانساری از شاگردان برجسته آقا ضیاء عراقی(ره) بودند. نقل شده است که مرحوم آقا ضیاء گفته بودند که هر کدام از این سه شاگرد از یک جهت بر دیگری امتیاز دارد. این سخن به این معناست که این سه نفر در عرض هم بودهاند؛ سیداحمد خوانساری معروف به تقوا بود، سیدمحمدتقی خونساری که آن مرجعیت معروف را داشتند، اما مرحوم آقای کاشانی در تهران بود و به عنوان یک آخوند سیاسی شناخته میشد و بنده به یاد نمیآورم که کسی ایشان را در شمار مراجع ذکر کرده باشد. وقتی صحبت از ایشان میشد، میگفتند: ایشان آخوند سیاسی است و همین کافی بود که دیگر کسی درباره مرجعیت ایشان سخن نگوید. سیاسی بودن انگی بود که افراد را در جامعه متدینان منزوی میکرد. اما امام(ره) آمد و گفت: دخالت در امور سیاسی اجتماعی اسلام، از اعظم واجبات است، حفظ نظام اسلامی از نماز واجبتر است، بخش اعظم فقه ما مربوط به سیاست و مسائل اجتماعی است. این سخنان، سخنان بسیار نویی بود و جامعه متدینان تا قبل از آن با آن آشنا نبودند. خداوند به خاطر اخلاصی که امام داشت، به سرعت این اندیشه را در قلوب جامعه جایگزین کرد و کسانی تربیت شدند که تا پای جان برای اطاعت امر امام حاضر باشند و بالاخره پس از پانزده سال انقلاب به پیروزی رسید. بنده به یاد نمیآورم که در مدت این پانزده سال حتی یکی از اساتید و بزرگان حوزه که در ردیف امام و از اقران ایشان بودند، گفته باشند که ما احتمال میدهیم که امام(ره) پیروز بشود؛ همه مطمئن بودند که راه امام(ره) به جایی نمیرسد. میگفتند: ایشان چیزی را وظیفه خودش میداند و انجام میدهد، ولی به جایی نمیرسد. شاه قدرت بسیاری دارد و پشت سرش انگلیس و آمریکاست، چه کسی میتواند با اینها دربیفتد؟! ولی امام مثل کوه بود و تکان نمیخورد، میگفت این کار وظیفه است و باید آن را انجام داد، ولو بلغ ما بلغ! خداوند مهر ایشان را در دلها انداخت و به برکت فداکاریهای کسانی که برخی از آنها را دیده و شناختهایم و بسیاری از آنها هنوز هم گمنام و ناشناخته هستند، انقلابی واقع شد که در دنیا بینظیر بود و هنوز زود است که ما بتوانیم ارزیابی کنیم که چه کاری انجام شد؛ اجمالا نه تنها اسلام در دنیا زنده شد، یکی از سران کشور اتریش گفت: پس از انقلاب ایران ما جرأت کردیم از مسیحیت نیز حمایت کنیم. ما معنای این مسئله را درست نمیتوانیم ارزیابی کنیم؛ خداوند به آخوندی که زندگیاش به زحمت اداره میشود، چنان عزتی و برکتی بدهد که نه تنها اسلام را در دنیا زنده کند، بلکه همه ادیان را زنده کند و مسئولی مسیحی بگوید که ما به برکت انقلاب اسلامی ایران جرأت پیدا کردیم که دم از دین بزنیم! و هنوز زود است که ما بفهمیم امام چه کار کرد. همه اینها در دوران چهل ساله اول بود. بعد از رحلت امامرضواناللهعلیه نیز خداوند جانشین برجسته و شایستهترین فردی که میتوانست نقش ایشان را ایفا کند، به جامعه معرفی کرد و دلها پذیرفت و با رهبری ایشان آرام شد.
شاید بتوان حرکت امام را به حرکت بعضی از انبیا در دورانی که سابقه دینی در جامعه آنها نبود، تشبیه کرد. قرآن درباره نهضت پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله تصریح میفرماید که لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ.[1] پیغمبر اکرم در میان مردمی مبعوث شد که در کل جامعه بیش از ده دوازده نفر آنها خواندن و نوشتن نمیدانستند. در مدت کوتاه بعثت پیامبر برکات الهی به دست مبارک ایشان نازل شد و اسلام بر همه عالم سایه افکند؛ نیمی از عالم در فرصت کوتاهی به اسلام گرایش پیدا کرده یا زیر چتر اسلام قرار گرفتند، ولی در همان زمان نیز بسیاری از مطالب وجود داشت که برای عموم مردم بدون ابهام نبود، ولی مردم به خاطر شخصیت پیغمبر اکرم، علاقهای که به او داشتند و مقامی که خداوند متعال به ایشان داده بود، فرمایشات ایشان را میپذیرفتند و درصدد این نبودند که درباره آن تحقیق کنند و عمق مطلب را به دست بیاورند. اوائل نهضت حضرت امام نیز مردم از روی علاقهای که به ایشان داشتند فرمایشات ایشان را میپذیرفتند، حتی در بحثهایی که گاهی در جلسات خواص مطرح میشد، فرمایش ایشان فصل الخطاب بود. ولی این مسئله لوازمی را به دنبال دارد. همانگونه که بعد از وفات پیغمبرصلیاللهعلیهوآله در بین مسلمانها اختلافاتی بروز کرد و تا آنجا به پیش رفت که اصحاب خاص و مسلمانهای واقعی در اقلیتی شاذ قرار گرفتند. حداکثر دوازده نفر طرفدار علیعلیهالسلام باقی ماندند. امیرمؤمنان مشغول دفن پیغمبر بودند که مسئله را به ایشان خبر دادند. ایشان بیل را روی خاکها قرار دادند، دست به کمر گرفتند و آیات ابتدایی سوره عنکبوت را خواندند؛ الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ* وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنّ