«شب چهلم، زندگینامه شهید زنده، غلامرضا عالی» که گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر کرده است، زندگی عجیب و پرفراز و نشیب غلامرضا عالی از جانبازان انقلاب اسلامی را از زبان خود، خانواده و همسر ش روایت می‌کند.این کتاب با ماجرای مفقود شدن غلامرضا در ۲۱ بهمن ماه سال ۵۷ شروع می‌شود و در ادامه ماجرای ظن و گمان خانواده وی مبنی‌بر شهادتش و حتی برگزاری مراسم ختم و چهلمین روز درگذشت وی به عنوان شهید گمنام را روایت می‌کند. بریده‌ای از کتاب را می‌خوانیم: روزی که غلامرضا پیدا شد، مادرش در بیمارستان بستری بود. محمد آقا با دوستش به بیمارستان رفت تا اطلاعاتی که خانم حکمی داده بود را چک کند. تا اگر خبر این خانم درست باشد، موضوع را به پدر و مادر غلامرضا خبر دهند. چیزی نگذشت که از بیمارستان زنگ زدند. خانم حکمی پشت خط بود و گفت: این آقایی که برای دیدن مجروح انقلاب آمده بود از هوش رفته! من و همسرم محمود و چند تا از همسایه‌ها مثل آقای جهانی به بیمارستان رفتیم. با نگهبانی هماهنگ کرده و خودمان را به اتاق ۲۸ رساندیم. یک‌باره همگی ما با غلامرضا روبه‌رو شدیم! باورکردنی نبود. همین امروز اعلامیه‌ی چهلمش را روی درب منزل نصب کرده بودیم! ما هنوز به خاطر غلامرضا پیراهن مشکی بر تن داشتیم! او روی ویلچر نشسته بود. حرف نمی‌زد. خیلی لاغر و شکسته شده بود. در لحظه‌ی اول، فقط مادرش را شناخت. مادرش دست انداخت دور گردنش و او را بوسید. کم‌کم به ما نگاه کرد و ما را هم شناخت. در مقابل من، حجب و حیای همیشگی را بروز داد. مثل همیشه چشمش را از من گرفت و به زمین انداخت....