آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی #قسمت_اول نهادن موسى در ميان صندوق و افكندن آن به دريا ما
طولى نكشيد كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نياز به شير دارد، به دستور آسيه و فرعون، مأمورين به دنبال يافتن دايه حركت كردند، اما عجيب اين كه چندين دايه آوردند، ولى نوزاد پستان هيچيك از آن‏ها را نگرفت، مأمورين همچنان در جستجوى دايه بودند كه ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد كردند كه گفت: من خانواده‏ اى را مى‏ شناسم كه مى ‏توانند اين كودك را شير دهند و سرپرستى كنند. آن دختر، خواهر موسى بود، مأمورين كه او را نمى ‏شناختند با راهنمايى او نزد مادر موسى رفتند و او را به كاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شير دهد، نوزاد را به او دادند، نوزاد با اشتياق تمام، پستان او را گرفت و شير خورد، همه حاضران خوشحال شدند، و به مادر موسى آفرين گفتند. از آن پس مادر موسى، موسى را به خانه‏ اش برد و به او شير داد. (يا به كاخ فرعون رفت و آمد مى ‏كرد و به موسى شير مى ‏داد.) به اين ترتيب خداوند به وعده ‏اش وفا كرد كه به مادر موسى فرموده بود: او را به دريا بيفكن، ما او را به تو بر مى‏ گردانيم. به گفته بعضى غيبت موسى از مادرش بيش از سه روز طول نكشيد. جالب اين كه روزى در دوران شيرخوارگى در آغوش فرعون بود، با دست خويش ريش فرعون را گرفت و كشيد مقدارى از موى ريش او كنده شد، و سيلى محكمى به صورت فرعون زد، و به گفته بعضى با چوب كوچكى بازى مى ‏كرد با همان چوب بر سر فرعون كوبيد. فرعون خشمگين شد و گفت: اين كودك، دشمن من است، همان دم به دنبال جلادان فرستاد تا بيايند و او را بكشند. آسيه به فرعون گفت: دست بردار، اين نوزاد است و خوب و بد را نمى ‏فهمد، براى اين كه حرف مرا تصديق كنى، يك قطعه ياقوت و يك قطعه ذغال آتشين نزدش مى ‏گذارى، اگر ياقوت را برداشت معلوم مى ‏شود كه مى‏ فهمد و اگر آتش را برداشت، معلوم مى ‏شود نمى ‏فهمد، آن گاه آسيه همين كار را كرد، موسى دست به طرف ياقوت دراز كرد، ولى جبرئيل دست او را به طرف آتش برد، موسى ذغال آتشين را برداشت و به دهان گذاشت، زبانش سوخت، آن گاه خشم فرعون فرونشست و از كشتن او منصرف شد. دارد.... 🍃 🦋🍃 @takhooda