🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️
#سلام_علی_ابراهیم
🔸 قسمت سیزدهم
🔸
#پیوندالهی💞
عصر یکی از روز ها بود.
#ابراهیم از سر کار به خانه می آمد.برای یه لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد با دختر جوان مشغول صحبت بود پسر تا
#ابراهیم را دید از دختر خدا حافظی کرد ورفت! میخواست نگاهش به
#ابراهیم نیفتد
چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد ولی اینبار تا میخواست خدا حافظی کند
#ابراهیم به او نزدیک شده بود دختر هم رفت
#ابراهیم شروع کرد به دست دادن واحوالپرسی کردن پسر ترسیده 😨بود اما
#ابراهیم مثل همیشه با
#لبخند به او گفت ببین این چیزا تو محل ما سابقه نداشته تو اگر این دختر رو میخوای💝 من با پدرت صحبت کنم
جوان پرید روی حرف
#ابراهیم و گفت تورو خدا به بابام چیزی نگو من اشتباه کردم غلط کردم ببخشید😰
#ابراهیم گفت منظورم رو نفهمیدی ببین پدرت خونه بزرگی داره تو هم تو مغازه اش کار میکنی من امشب تو
#مسجد با پدرت صحبت میکنم انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج💞 کنی دیگه چی میخوای؟
جوان که سرش را پایین انداخته بود گفت بابام اگر بفهمه عصبانی 😡میشه
#ابراهیم گفت پدرت بامن حاجی رو من میشناسم آدم خوبیه
شب بعد نماز
#ابراهیم با پدرش صحبت کرد واز شرایط ازدواج گفت و بعد که حرف پسرش پیش آمد اخم هایش رفت رو هم
#ابراهیم پرسید حاجی اگر پسرت اگر بخواد خودش رو حفظ کنه وتوی گناه نیوفته اون هم تو این شرایط جامعه کار بدی کرده؟ 🤔
حاجی حرف
#ابراهیم را تایید کرد وفردای اون روز مادر
#ابراهیم با مادر پسر صحبت کرد وبقیه ماجرا....
یک ماه از آن قضیه گذشت و
#ابراهیم از بازار بر میگشت و آخر کوچه چراغانی بود لبخند بر لبان
#ابراهیم نشست که یک دوستیِ
#شیطانی👹 رابه
#پیوندالهی💞 تبدیل کرد
واین ازدواج پا برجاست واین زوج زندگیشان را مدیون
#برخوردخوب_ابراهیم میدانند
👉
https://eitaa.com/vaqf_hadi