🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⚫️
#سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت سی ونهم
🔸
#گمنامی
قبل اذان صبح برگشت ،پیکر شهید هم روی دوشش بود خستگی در چهره اش موج میزد . صبح برگه مرخصی را گرفت وبا شهید حرکت کردیم ماه قبل که در ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم فقط همین شهید مانده بود که ابراهیم او را آورده بود همه در تهران منتظر شهید بودند تشیع با شکوهی کردند
🔸با ابراهیم وچند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم مشغول صحبت بودیم که پیرمردی جلو آمد من او را میشناختم پدر همان شهید بود همه ساکت بودند انگار میخواست چیزی بگوید . لحظاتی بعد سکوتش را شکست و گفت آقا ابراهیم ممنونم، اما پسرم
مکثی کرد وگفت پسرم از شما ناراحت است . لبخند از چهره ابراهیم رفت وبا تعجب گفت آخر چرا؟
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود و با چشمان خیس اشک گفت :
دیشب پسرم را خواب دیدم گفت در مدتی که ما گمنام بودیم مادر سادات حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیه به ما سر میزد اما الان خبری نیست پسرم گفت شهدای گمنام مهمان ویژه حضرت صدیقه هستند
به ابراهیم نگاه کردم دانه های درشت اشک از گوشه چشمش غلط میخورد میتوانستم فکرش را بخوانم گمشده اش را پیدا کرده بود
گمنامی
بعد این ماجرا نگاه ورفتار
#ابراهیم به کلی تغییر کرده بود و میگفت شک ندارم شهدای ما چیزی از اصحاب رسول خدا و امیر المومنین کم ندارند و مقامشان خیلی بالاست در همان مقر اندرز گو معمولا دو سه ساعت اول شب می خوابید وبعد بیرون میرفت بعد برای خواب به آشپز خانه میرفت که بعد پرس جو متوجه شدیم همه بچه های آشپزخانه اهل نمازشب بودند ابراهیم برای همین آنجا میرفت تا از نماز شبش کسی متوجه نشود واین حرکاتش مرا به یاد حدیثی از امام علی علیه السلام می انداخت که فرمودند
🌷شیعه من کسانی هستند که عابدان_درشب و شیران_درروز باشند
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/vaqf_hadi