سلام دوستای خوبم می خوام خاطره ی ی روز بد رو براتون بگم. خاطره ی تلخی که نتیجه شیرینی داشت. تقریبا ساعت ۹ صبح بود با صدای زنگ در بیدار شدم پشت آیفون دیدم آقای پستچی با عصبانیت میگه چرا درو باز نمی کنید زودتر بیایید این بسته پستی رو بگیرید، مامانم نبود بدون اینکه تو آیینه نگاهی به سر و وضعم بندازم رفتم دم در، آقای پستچی ی کتاب برای مامانم آورده بود. حالا چند سال از آن روز میگذره، آقای پستچی مدتی هست که همسایمون شده ولی هر بار منو میبینه بهم میگه پس موهات کو؟ کلیپست کو؟ دفعه اول نفهمیدم منظورش چیه به فکر رفتم که این چه حرفیه که آقای پستچی میزنه منظورش چیه؟ تا بالاخره متوجه شدم روزی که درو براش باز کردم چون از رختخواب بلند شده بودم کلیپس روی موهام کج شده بود و.....خلاصه وضعیت مناسبی نداشتم، آهی کشیدم و گفتم کاش آن روز چادر نه حداقل روسریم رو پوشیده بودم، موهای من زشت یا زیبا به خودم مربوطه دوست ندارم وقتی بهشون سلام میکنم بهم بگن موهات کو؟ به جای اینکه بگن به به چه دختر با ادبی! چه خانوم با شعوری! یا چه دختر باهوشی! از آن روز به بعد حتما قبل از اینکه برم دم در اول روسریم رو میپوشم. ولی بچه ها حالا که بزرگتر شدم میبینم خدایی که منو آفریده و بیشتر از مامانم منو دوست داره ازم خواسته حجاب داشته باشم پس منم میگم خداجونم دوست دارم و چون دوست دارم بهت ثابت کنم دوست دارم چادرم رو با افتخار میپوشم. 🦋💞 💖 در قالب داستان 👏😊 دختر گلمون🌸🌸 ۸ساله ارسالی از دهق 😍👏👏 💚 💜 ✌️ 💙 💛 🧡 ❤️ 💜 💙 💚 🖤 کانون تخصصی فرهنگی تبلیغی 💖🌙 طلایه داران عفاف 🌙💖 ☘اینستاگرام https://www.instagram.com/p/CCHJm7xn2HK/?igshid=1g9hvi3jklobc ☘ایتا @talayedaranefaf