🔷 در قم دکتری بود به نام مدرّسی (دکتر مدرسی ریاست بیمارستان فاطمی و نیز ریاست بهداری قم را بر عهده داشت.) ایشان هر جا که می رفت، مرض را تشخیص می داد. 🔷 اگر مریض رفتنی بود، به اطرافیان می‌گفت: دیگر اذیّتش نکنید، علی القاعده تا عصر می رود و بیشتر جا ندارد که زنده بماند؛ اتّفاقاً نظرش هم مُصاب در می‌آمد. 🔷 یک زنی از اهل کهک را پیش ایشان آوردند. پسرش نقل کرد که تا دکتر مدرّسی گفت: این را باید به حال خودش بگذارید، این رفتنی است؛ من خدمت دختر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رفتم. 🔷 از این اشخاصی که در کنار حرم بودند خواهش کردم که روضه‌ی حضرت ابوالفضل علیه السلام بخوانند و توسّل پیدا کنند که مادرم خوب شود. 🔷 بعد به سراغ مادرم آمدم و گفتم: مادرم چطور است؟ گفتند: وضعیتش هنوز همان جور است. دوباره به حرم برگشتم و به خادمین پول دادم و گفتم: این دفعه روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را بخوانید و نوحه‌ای دم بدهید. 🔷 یک مرتبه از حال عادی خارج شدم و دیدم که از داخل حرم مطهّر، یک خانم مجلّله بیرون آمد، در همان لحظه یک مرتبه گفتند: حضرت امام رضا علیه السلام برای زیارت خواهرشان آمده‌اند، و ایشان هم تجلیلاً لمقام ولایت، برای استقبال آمدند. 🔷 تا خانم به حضرت رضا علیه السلام رسیدند، بعد از سلام و علیک، عرض کردند: برادر؛ این شخص کهکی ما را رها نمی کند، حضرت فرمودند: پیمانه مادر این فرد پر شده است. 🔷 خانم گفتند: حالا ما تقاضا می‌کنیم چون این فرد ملتجی است، فرمودند: بسیار خوب ما دعا میکنیم و شما هم آمین بگویید! بعد حضرت دعا می کنند و خانم هم آمین می گویند و بعد به آن فرد کهکی می گویند:«بلند شو برو مادرت شفا داده شد».