نیمه ی دوم بحث در مورد من بود. انتظار خونه و ماشین نداشتن، میگفتن همین که یه بیمه عمر که حداقل ده سال ازش گذشته باشه و اگه بمیری برسه به دختر ما داشته باشی، یه حقوق کارمندی بخور و نمیر که بعد از مرگ برای همسرت بمونه و دو دانگ از خونه ی بابات که اگه مُردی دخترمون یه جا داشته باشه و این هفت تا سکه و شیربها به صورت نقدی بدی که ما باهاش جهاز رو بخریم کافیه... بعد از صرف چای بین دو نیمه و در همون لحظات اول نیمه ی دوم، ما حال و هوای تیم مالدیو بعد از مسابقه با ایران رو داشتیم. سه تا گل ابتدایی هم توی ویدئوچک آفساید اعلام شده بود. برای همین با دستانی به درازای بهتاش فریبا برگشتیم خونه و انگار نه انگار که اون شب رفتیم خواستگاری. @tanzac