از مهران ایران به کاظمین عراق - ۱ 🔸مانند بسیاری از مسافران ایرانی، بعد از رسیدن به مهران، به دنبال جایی برای پارک ماشینمان بودیم. جوانان مهرانی کل شهر را به پارکینگی بزرگ تبدیل کرده بودند و هر محله برای خودش صاحب داشت. باید کرایه پارک ماشینت در آن محل را به جوان بزرگ که سردسته پارک‌بانان آن‌جا بود پرداخت می‌کردی. البته چه بسا جای گلایه هم نباشد؛ بندگان خدا در این چند وقت، همه زندگی و کسب و کار‌شان مختل می‌شود و چند هزار تومان کاسبی پارکنیگی از زائران حسینی جای دوری نمی‌رود. 🔸آخر با یکی از پارک‌بان‌ها سر قیمت و امنیت به توافق رسیدیم. دختر کوچک و زیبایی داشت. اسمش را پرسیدم. جواب داد: «امّ‌البنین» معلوم شد هیولای سکولاریسم، هنوز ایلام - یا حداقل - مهران را کامل نبلعیده است. به سمت اتوبوس‌های حمل زائر راه افتادیم. 🔸نفری پنج هزار تومان به کمک راننده دادیم و پیاده شدیم. پارسال همین مسیر را بچه‌ها سه هزار تومان داده بودند. به هر حال شیب ملایم تورم، تنها گوشت و مرغ و برنج را متاثر نمی‌کند! دیدیم امسال هیچ خبری از موکب‌های فراوان و وفور خدمات نیست. ظاهرا زود آمده بودیم. شبیه همان که از هول حلیم توی دیگ افتاد. تصمیم خودمان بود و جای گلایه نبود. بعد از گذر از چند صف طولانی و ایست بازرسی وارد خاک عراق شدیم. 🔸پارسال بعد از ورود به خاک عراق با راننده ونی که «قُصیر» نام داشت سر کرایه به توافق رسیدیم. قصیر جوانی سبزه و بانمک بود و بعد از توافق اقتصادی به ما گفت: «ده دقیقه صبر کنید تا با چند مسافر برگردم» ده دقیقه‌اش شد یک ربع، بیست دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت. هر چه به رفیقش می‌گفتیم به قصیر بگو ما داریم می‌رویم او قسم می‌خورد که پنج دقیقه دیگر می‌آید. ولی پنج دقیقه در فرهنگ عراقی با پنج دقیقه ایرانی زمین تا آسمان تفاوت دارد. مثلا در پنج دقیقه ایرانی نهایتا شما بتوانید یک دستشویی بروید و دوباره وضو بگیرید. اما در پنج دقیقه عراقی می‌توان کارهایی از قبیل خواندن هفده رکعت نماز روزانه به اضافه نوافل، خوردن سه وعده غذایی، تعمیر ماشین، اصلاح سر و صورت، رفتن به باشگاه و ده‌ها کار دیگر را انجام داد و در نهایت هم دو دقیقه وقت اضافه آورد. خلاصه بدعهدی قصیر باعث شده بود رهایش کنیم و به سراغ علی (یا همان علّاوی خودشان) برویم! @tanzac