✍ شعری متفاوت از هادی نجفی روباه و زاغ زاغکی قالب پنیری دید سوی طعمه، طمع کرد و پرید ناگهان دید روبهِ مکار به نظاره نشسته است کنار قبل از آنی که سردهد آواز روبهک مکر خویش کرد آغاز گفت ای زاغ بیا پنیر از تو نان با بهترین خمیر از تو در عوض دَم به دَم غار غار کن اهل باغ و محله را جار کن تو بگو ای کلاغ خوش آواز با صدای خوش و پیانو و ساز روبهان و شغال و موشِ کور نقشه دارند برای شهر، جور واجور طرح خوبی برای صلح و آبادی بهر زن، زندگی و آزادی بلبل و قمری و کبوتر، لیک مانع نقشه اند از نزدیک همه را ضدشان بشورانید لانه هاشان همی بسوزانید کرکس ای لاشخوار ای شیاد باغ را از وجودشان نما آزاد ره ببند و بکُش ای کفتار سودها می بری ازین کشتار هرکه باشد محارب و اوباش هست سزاوار بهترین پاداش ✦✦┄┅┄፨•....•፨┄┅✦✦ به پنیری فروخت خود را زاغ او به آتش کشید بلبل و باغ روبه حیله گر، مشعوف شد وان کلاغ سلبریت، معروف شد گفت روبه، من انگلستانم زاغ با طعمه اش بدستانم ‌‌ ✦✦┄┅┄፨•....•፨┄┅✦✦ غرش شیر ناگهان به گوش آمد باغ بار دگر به هوش آمد زاغ با روبهان به دام افتاد آن سلبریت هم ز نام افتاد هرکه دنباله ی سلبریت شد بینی اش سوخت آخر و خیط شد