👈نشر این پیام صدقه جاریه است تا کور شود هر آنکسی که نتواند رحمت خدا را ببیند: در کتاب شریف معراج السعاده از ملّا احمد نراقی نقل شده: روزی زن جوانی که یک فرزند پسر داشت، همسرش از دنیا رفت و این زن ماند و پسر بچه ای در دامن. این زن بخاطر فرزندش ازدواج نکرد و در خونه خودش موند و برای سیر کردن شکم خودشو بچش شروع کرد به کلفتی کردن توی خونه مردم هر روز کلفتی میکرد و هزینه های زندگی خودشو و بچشو تأمین میکرد و به قول امروزیا به پای بچش موند تا اینکه بچش بزرگ شد و عاشق یه دختر شد با اون دختره ازدواج کرد و عروسش کرد و اورد خونه خودش عروس گفت خونه تنگه و من ناراحتم مادره گفت اشکال نداره من انتهای حیاط یه اتاقکی که قبلا طویله گوسفندا بود رو تمییز میکنمو اونجا زندگی میکنم، شما توی این اتاق ها راحت باشید مادر همه رقم فداکاری میکرد و رخت عروس و نوه هاشو میشست و غذا میپخت و خونه رو تمییز میکرد و بیرون باز کار میکرد و دسترنجشو در خونه پسر و عروس و نوه هاش خرج می کرد نوه ها بزرگ تر شدن و توی حیاط بازی میکردن. مادر هم روز به روز پیر و پیرتر میشد یه ماده گربه اومده بود و خونه اینا زائیده بود و چن تا بچه گربه به دنیا اورده بود و هم بازی نوه های این مادر بزرگه شده بود یه روز گربهء مادر مریض میشه و مزیضیش طوری میشه که دیگه نمیتونه شیری به بچه گربه ها بده و بچه گربه ها هم غیر شیر مادر لب به چیز دیگه نمیزدن نوه های این مادربزرگ از اینکه گربهء مادر مریض شده و دیگه نمیتونه با اینا بازی کنه و اگه بمیره بچه هاشم حتما میمیرن، میرن پیش مادرشون و گریه میکنن که مامان اگه گربه بمیره ما با چی باید بازی کنیم؟ عروس هم به همسرش میگه همسرش هم میره طبیب میاره طبیب گربه رو معاینه میکنه و میگه: دوای این گربه فقط و فقط قلب یه آدمه اگه قلب یک آدمو بهش بدید بخوره، بیماریش درمان میشه و میتونه به بچه هاش شیر بده عروس به همسرش میگه: این مادرت پیر و فرتوت شده و زنده موندنش که فایده نداره به نظرت قلبش رو بدیم گربه بخوره نجات پیدا کنه و بچه هامون ناراحت نشن، خوب نیس پسره که عاشق زنش بود قبول کرد و مادرشو کول کرد و برد پشت یه کوهی دور از چشم مردم کُشت. در حالی که موقع رفتن مادر پیرش یه تسبیح داشت که دونه های فیروزه ای رنگ داشت و اونو پاره کرده بود و در طول مسیر دونه دونه، دونه های تسبیح رو مینداخت رو زمین که پسرش موقع برگشتن راهشو گم نکنه. پسره مادر رو کشت، سینشو درید، قلبشو دراورد و دوون دوون با سرعت هر چه تمام تر برگشت به سمت منزل این پسر چقدر جنایت کرده بود؟ چقدر گنه کار بود؟ ولی در وسط راه پاش پیچ خورد و محکم افتاد رو زمین قلب مادرش از دستش افتاد موقع افتادن قلب بر زمین ناگهان صدای ناله ای از قلب بلند شد که: ای وای پسر نازنیم جگر گوشه من نازنینم ملّا احمد نراقی بعد نقل این داستان، حدیث قدسی در مورد محبّت خدا نسبت به همه آدما علی الخصوص گنه کارا میاره و میگه: به خدا قسم خدا هزاران مرتبه از این مادر، نسبت به بندگان گنه کارش مهربانتره این مهمه که خدا چقدر مارو دوس داره هر چند گنه کارباشیم