کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: دوم 🔻قسمت: ۳۳ هر وقت بی قرار بودم، صدای حسین، خیلی آرامم می کرد. آن روز، حال عجیبی داشتم. با زنگ تلفن به خود آمدم؛ حسین بود!صداش مثل یک پارچ آب سرد، دلهره هام را شست و برد. از دل تنگی، از بچّه ها، از دل خوری هایی که برام پیش آمده بود، گفتم. قبل از این که خداحافظی کند، گفت《طاهره، نه رفتار و نه گفتار آدم ها، خیلی خوشحالت کنه، نه خیلی ناراحتت کنه؛ چون همه موقت و زود گذرند.》. الهی بمیرم؛ چقدر خون دل خورده بود! چقدر اذیّت شده بود! چه روزهایی که با لبی پر از سکوت، نامردی ها را فریاد زده بود! نمی خواست پا جای پاش بگذارم. نمی خواست حرف های مردم اذیّتم کند. همین که خداحافظی کرد، دوباره به فکر فرو رفتم. به خودم گفتم: ببین! حسین داره باهات وداع می کنه! ببین داره بهت می گه کم کم آماده شو... سرم درد می کرد. گوشه ای از اتاق خوابم برد. خواب دیدم توی صحن حرم امام رضا علیهِ السّلام، من و حسین نشسته ایم. محو تماشای کبوترهایی شده بودیم که دور تا دور ضریح پرواز می کردند. یکی از کبوترها، از روی ضریح بلند شد، آمد روی شانه ی حسین نشست. گفتم《حسین، کبوتر!》 خندید و گفت《کاری بهش نداشته باش. بذار بشینه.》. از خواب بیدار شدم. می دانستم تعبیر خواب کبوتر، این است که خبری از راه دور بهم می رسه. دو سه روز گذشت؛ ولی کبوتر خوابم خوش خبر نبود؛ خبر شهادت حسین ام رو بهم داد ‎‎‌‌‎‎🌹@tarigh3