🍃یه مورچه تو آشپزخونه دنبال آذوقه میگشت ، نگاهش به اطراف سماور میفته ، یه مورچه دیگه رو میبینه ؛
وااااای خدای من چه مورچه زیبایی😍!
چه هیکل خوش فُرمی!
چه قدر جذابه !
مورچه داستانِ ما دچارِ عشق در یک نگاه شده بود ، اونم چه عاشق شدنی !
از دور مشغول تماشای معشوق میشه و اصلا از جاش تکون نمی خوره .
چند دفعه ای قصد کرد بره جلو و با اون مورچه خوش تیپ صحبت کنه ،
ولی می ترسید ،
اگه ازم خوشش نیاد چی؟
اگه تحویلم نگیره چی؟
اصلا من در حد اون نیستم ، حق داره منو تحویل نگیره ،چی برم بگم آخه؟
از یه طرف هم با خودش میگفت :
اگه جلو نرم حسرت این که برای عشقم نجنگیدم تو دلم می مونه ،
ساعتها با همین فکرها گذشت ،
و البته همراه با تماشای معشوق ، معشوقی که کوچکترین حرکتی هم نمیکرد ،
و همین هم باعث جذابیت بیشترش شده بود ،
آخه مگه میشه یه نفر این قدر وقار داشته باشه !
🍃مورچه تصمیم خودش رو گرفت ، عزمش رو جزم کرد ، با قدمهای لرزان به سمت معشوق حرکت کرد ،
ذهنش پر بود از اماها و اگرها ،
چه خوشبخت میشم اگه بهش برسم ،
و ای وای اگه ناکام بمونم ، بدبخت میشم !
فاصله چند متری تا سماور انگار چند کیلومتر شده بود ،
بالاخره رسید ،
آینده زندگیش به همین چند دقیقه بستگی داشت ،
آب دهنش رو قورت داد ،
آماده حرف زدن شد ،
ولی
یه چیز عجیب و غیر منتظره دید ،
بدنش شُل شد !
اون که کنار سماور افتاده بود اصلا مورچه نبود ،
تفاله چایی بود😢!!!!
🍃 مورچه داستان ما عاشق یه آشغال چایی شده بود !
نمی دونست الآن باید بخنده یا گریه کنه ،
راهش رو کشید و رفت دنبال آذوقش .
🌹
http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742