کتاب رمان سلام بر ابراهیم
#پارت۱۲۹
مثل آدمهاي گيج و منگ به حرفهاي فرمانده عراقي گوش ميكردم. هيچ
حرفي نميتوانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم ازسنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود.
تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. نفر آخر به
پاي ابراهيم افتاده بود و گريه ميكرد. ميگفت: من را ببخش، من شليك كردم.
بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات
و نيروها نبود. ميخواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي
من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندویی و چند
تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد.
من هم سريع چند نفراز بچههاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن
آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد.
گردان كماندويي هم حمله كرد. اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشتر
نيروهاي آن از بين رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهاي بعد با انجام عمليات
محمدرسول الله در مريوان، فشار ارتش عراق بر گيلانغرب كم شد.
به هر حــال عمليات مطلعالفجر به بســياري از اهداف خود دســت يافت.
بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد. هر چند كه سرداراني نظير غلام علي
پيچك، جمال تاجيك و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند.
ابراهيم چند روز بعد، پس از بهبودي كامل دوباره به گروه ملحق شد. همان
روز اعلام شد: در عمليات مطلعالفجر كه با رمز مقدس يا مهدي)عج( ادركني
انجام شد. بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت.
نزديك به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود.
همچنين دو فروند هواپيماي دشمن با اجراي آتش خوب بچهها سقوط كرد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹
@TARKGONAH1