°•✨| ترک گناه |✨•°
کتاب رمان سلام بر ابراهیم #پارت۱۷۵ کمي مکث کردم و چيزي نگفتم. بعد به راه ادامه دادم. اما خيلي به صفا
کتاب رمان سلام بر ابراهیم بعــد با هــم رفتيم جنوب شــهر، به خانه چند نفر ســر زديم. مــن آنها را نميشناختم. ابراهيم در ميزد، وسایل را تحويل ميداد و ميگفت: ما از جبه‌آمده‌‌ايم، اينها سهميه شماست! ابراهيم طوري حرف ميزد که طرف مقابل اصلا احساس شرمندگي نکند. اصلا هم خودش را مطرح نميکرد. بعدها فهميدم خانه‌هايي که رفتيم، منزل چند نفراز بچه‌هاي رزمنده بود. مرد خانواده آنها در جبهه حضور داشــت. براي همين ابراهيم به آنها رسيدگي ميکرد. كارهاي او مرا به ياد ســخن امام صادق‌انداخت که ميفرمايد: ((ســعي کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قيامت ميشود))۱ ايــن حديث نوراني چراغ راه زندگي ابراهيم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشکلات مردم به كار ميبست. ٭٭٭ دوران دبيرســتان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشــغول به کار می شد و براي خودش درآمد داشت. متوجه شد يکي از همسايه‌ها مشکل مالي شديدي دارد. آنها علي‌رغم از دست دادن مرد خانواده، کسي را براي تأمين هزينه‌ها نداشتند. ابراهيم به كســي چيزي نگفت. هر ماه وقتي حقوق مي ِ گرفت، بيشتر هزينه آن خانــواده را تأمين ميکرد! هر وقت در خانه زياد غذا پخته ميشــد، حتمًا براي آن خانواده ميفرستاد. اين ماجرا تا سالها و تا زمان شهادت ابراهيم ادامه داشت و تقريبًا کسي به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت. ۱)بحار ج 74 ص ۳۱۸ ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1