📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش يادم هست خيلي با اعتقاد به جمعي از رزمندگان عراقي ميگفت: لحظه ي شهادت نام مقدس يا حسين ؏ را به زبان داشته باشيد تا خود آقا بالای سرتان بيايد. کل وسايل همراه هادي، در همه ي مدت حضور در ميادين نبرد، فقط يک ساک دستي کوچک بود. تعلقات او از همه ي دنياي مادي بريده شده بود. در دوران نبرد خيلي کم غذا ميخورد، ميگفت: شايد بقيه ي رزمندگان همين را هم نداشته باشند. کم ميخوابيد و به واقع خودش را براي وصال آماده کرده بود. هادي در خط نبرد هم وظيفه ي روحاني بودن و مبلّغ بودن خود را رها نميکرد. در آنجا هم، وظيفه ي هر کس را به آنها متذکر ميشد. زماني هم كه احتياج بود در كار تداركات و رساندن آب و آذوقه كمك ميكرد. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1