ادامه✨ همه در حال رفتن بودند، مالک از روی تخت بلند شد، از آن دور داد می‌‌زد: «فرمانده، فرمانده قایقم را زدند.» 🍃 او که فقط آبریزش چشم و بینی داشت، همان شب شهید شد🍂 و «اسفند» هم همین طور. 🥀 نوبت نعمت رسیده بود. دکتر که گوشی را از پشتش برداشت. آهی کشید و گفت: «نعمت هم بیش از 48 ساعت دیگه زنده نمی ‌مونه»😭 نعمت نامزد داشت....🍃 5⃣ @tashadat