《بسم رب الشهدا و صدیقین》
بیست روز مانده به آخرین نوروز پدر ،
به منزل من آمد و خانه من را روشن کرده ، پدر برای دیدن نحوه خود به خانه من آمده بود و مادر هم از قبل در خانه ما بود.پدر از قبل به منزل پدر بزرگ مادری رفته تا ریش و صورت خود را اصلاح کند اما پدر بزرگ نیست من میروم به بچه های تیپ الغدیر می گویم که صورتم را اصلاح کنند .🌷🌷🌷🌷🌷 میخواستم با پدرم خداحافظی عاشقانه داشته باشم اما خجالت میکشیدم ،رفتم بسیج دیدم خیلی شلوغ است ،هرچی منتظر پدرم بیرون نیامد چون داخل بسیج مشغول مصاحبه بوده،خیلی صبر کردم ودر فکر بودم تا به خود آمدم پدرم را دیدم که سوار بر ماشین شد.😞😞😞 و هر چه سعی کردم که پدرم رادر آغوش بگیرم اما ازدحام جمعیت اجازه نمی داد ،ولی دست پدرم را گرفتم ، چند سال گذشته و هنوز حسرت بغل کردن پدرم در دلم مانده ، پدر همان لبخند زیبایی خود گفت دخترم نگران نباش من هنوز بر خواهم گشت پدر رفت که رفت....، دیگر دستانم قادر به نوشتن نیست ولی به خاطر پدر بزرگم مینویسم ، نزدیک های نوروز به ما خبر دادن که بیایید و کیف پدرتان را بگیرید بعد فهمیدم که پدرم مفقود شده ، کیف پدر صحیح و سالم برگشته اما بدون پدر ، چشم به راه بودیم و امید داشتم که پدر اسیر شده باشد و به خانه بر گردد ، 10سال منتظر بودیم و امید برگشتن پدر را داشتیم که سپاه خبر داد که چندین پلاک آمده و نیایید و ببینید که پلاک پدرتان هست یانه ، بله پلاک پدر بود همه دنیا روی سرم خراب شد ، پدرم رفت و برنگشت ، چند روز بعد پیکر پاک پدرمان را آوردند که دلهره آن روز را هیچ وقت فراموش نمی کنم با خودم گفتم صورت پدر را غرق در بوسه میکنم وبه حسرت 10 ساله خود پایان میدهم ، اما از آن چهره خندان فقط 4تا تکه استخوان آورده بودند،نمی دانم آن روز چگونه شب شد .🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 انگار همین دیروز بود ،فقط یک تکه لباس غواصی و چند تکه استخوان خاکی از پدرم باقی مانده بود ،اکنون که 55سال دارم هنوز گرمی دستان پدرم را فراموش نکرده ام 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
یک حسرت بزرگ............
🌼☘از شما جوانان می خواهم که احترام به والدین دغدغه اصلی شما باشد تا حسرت به دل نمانید 🌼☘
من ا........... توفیق
•♡ټاشَہـادَټ♡•