آقا مهدی کسی نبود که با کت و شلوار شیک بیاید ، دستش را به کمرش بزند دستور بدهد. با یک لباس معمولی آمد پیش ما و گفت: ((شما ها را امروز فرستاده اند؟)) فکر کردیم از خودمان است. یگی به او گفت: ((آره ؛ آن بیل را بردار بیار اینجا مشغول شو!)) او هم به روی خودش نیاورد. رفت بیل را برداشت و شروع کرد به کار. دو سه نفر آمدند گفتند: ((من و آنها ندارد ، کار نباید زمین بماند.)) ما هم از خجالت رفتیم بیل را از او بگیریم ، نگذاشت ، گفت: ((شماها خیلی زحمت می کشید. من افتخار می کنم بیل دست بگیرم. این جوری حس می کنم با هم هیچ فرقی نداریم ، حس می کنم کار شما کار من است ، شهر شما شهر من است.) . مسئول داریم تا مسئول... •♡ټاشَہـادَټ♡•