حاج‌احمدکریمی‌تیرخورد رسیدن‌بالاسرش گفت:من‌دلم‌نمی‌خوادشهیدبشم گفتن:یعنی‌چی‌نمی‌خوای‌شهیدبشی! براخداداری‌نازمی‌کنی؟ گفت:آره من‌نمی‌خوام‌اینجوری‌شهیدبشم من‌می‌خوام‌مثل‌اربابم‌اربااربابشم... داشتن‌می‌رفتن‌سمت‌آمبولانس که‌یه‌دفعه‌یه‌خمپاره‌اومدخوردوسطشون دیدن‌حاج‌احمدارباارباشده همه‌حاج‌احمدشد‌یه‌گونی‌پلاستیک... ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂