🕊🌺 شب غسل کرد و از همه حلالیت گرفت و با همه خداحافظی کرد و گفت بچه ها من دیگه برنمیگردم ، همه خندیدند و دستش انداختند و با خنده میگفتند : ایوب برو منتظریم برگردی؛ ولی اون گفت : من میبینم که برگشتنی نیستم منتظرم نباشید ... کسی باور نکرد ... اما سحرگاه ، بعد از همه عبادتهایی که اون شب توی اون خونه تنها با پروردگار خودش انجام داد ، برنگشتنش رو ب همه دوستانش لحظه ای ک پیکرش رو غرق در خون دیدند ثابت کرد : 🕊🌺 موضوع دقیقا تو این خلاصه میشه که بچه هایی که دارن میرن،میرن ک بگن ماها هیچی و هیچکس نیستیم که به اون ببالیم پشت کردن به دنیا و دارن میرن،چون دنیا تو چشمشون حقیر و ناچیزه و اونجا هم چیزی جز سرب داغ نیست... ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂