🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت10
عاطی: سارا بدون من چیکار میکنی؟
- هیچی یه بسته تخمه سیاه میخرم میخورم کیفشو میبرم...
زد به بازوم : خیلی دیونه ای
- حالا با کی میخوای بری ؟
عاطی: با شاهزاده رویاهام...
- کشتی منو با این شاهزاده یه دفعه تو رویاهات بچه دار نشی یه وقت...
دوباره اومد بغلم کرد: واااییی دلم واسه خل بازی هات تنگ میشه...
- خل تویی که تو رویا زندگی میکنی ،پاشو برو دیر میشه شاهزاده نگران میشه
عاطی: سارا زنگ بزنی براماااا ،من اخر هفته ها میام ،حتمن میام پیشت
- باشه وقت داشتم حتمن واست زنگ میزنم
عاطی: خیلی لوسی، تو نرفتی ثبت نام؟
- نه ،فردا میرم
عاطی: باشه ،خیلی دوستت دارم مواظب خودت باش
- الهیی قربونت برم من ،توهم مواظب خودت باش عاطفه که رفت ،فهمیدم که چقدر تنهام ،راست میگفت چه طور بدون عاطی زندگی کنم
فردا صبح زود بیدار شدم ،خیلی سخت بود که چشمامو باز کنم ولی به خاطر ثبت نام دانشگاه راه دیگه ای نداشتم مانتوی سرمه ای که بابا خریده بود و پوشیدم با یه مقنعه سرمه ای یه کم آرایش کردم و یه کم از موهای خرماییمو ریختم بیرون ( به چه جیگری شدم من ،پیش به سوی دانشگاه)
رسیدم دانشگاه ،وارد محوطه شدم دیدم یه عالم دخترو پسر بیرون وایستادن ،چقدرم با هم صمیمی بودن ( از بچگی رابطه خوبی با پسرا نداشتم نمیدونم چرا همیشه با دیدن پسرا تپش قلب میگرفتم،با اینکه همیشه خونه خاله زهرا میرفتیم و دوتا پسر خاله هم داشتم ،همیشه ازشون فراری بودم ،،خدا به خیر کنه اینجا رو )
ثبت ناممو زود انجام دادم ،انتخاب واحدامو هم کردم ،،سعی کردم بیشتر درسامو ساعت ده به بعد بگیرم که واسه خوابیدن اذیت نشم چه مخی ام من فقط یه کلاس و مجبور شدم ساعت ۸ بردارم ،،روزای کلاسمو هم از شنبه تا چهارشنبه گرفتم که خونه نباشم حوصلم سر بره ،
کارامو که انجام دادم رفتم خونه
لباسامو عوض کردم رفتم سر وقت غذا ،بابا ناهار خونه نمیاومد واسه همین یه چیز ساده واسه خودم درست کردم که واسه شام غذای خوب درست کنم
ساعت ۹ شب گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود ،تو دلم گفتم حتمن میخواد بگه دیر میاد من شاممو بخورم...
- جانم بابا
بابا رضا: سارا بابا بیا دم در - کلید ندارین مگه؟
بابا رضا: دارم بیا کارت دارم دروباز کردم وااییی یه هاچ بک البالویی داشت منو چشمک میزد
بابا رضا اومد سمتم : اینم سویچش ،کادوی دانشگاهت
پریدم تو بغلش : واییی باباجووون عاشقتم، دیونتم ، نوکرتم...
بابا رضا: اووو چه خبرته ،مبارکت باشه
شامو که خوردیم...
به بابا شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸