🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت69
چند تا از بچه های حراست اومدن سمتمون : چیزی شده امیر طاها
امیر : نه دادش حل شد
یاسری هیچی نگفت ( امیر دستمو گرفت و رفتیم از دانشگاه بیرون)
سوار ماشین شدیم،هیچی نگفتم توراه بودیم نمیدونستم کجا برم ،خونه برم یا خونه امیر
امیر: اگه میشه بریم بهشت زهرا
- چشم
رسیدیم بهشت زهرا امیر جلو تر میرفت منم پشت سرش تا رسیدیم سر خاک مامان
( این اینجارو از کجا بلد بود؟)
بعد که فاتحه خوند
امیر: میرم سمت گلزار و بر میگردم
منم چیزی نگفتم نشستم کنار سنگ قبر مادرمو سرمو گذاشتم روی سنگ
مامان جون میشه بغلم کنی، میشه ارومم کنی، حالم خرابه خرابه، البته نه از اون خرابهای قبلیاااا ،خرابیش جدیده
دیدی دامادتو ،نمیدونم چرا کنارش احساس آرامش میکنم، نمیدونم چرا تو دانشگاه اومد جلو به همه گفت این زنمه احساس خوشبختی کردم ،کمکم کن مامان ،کمکم کن درست تصمیم بگیرم
بلند شدمو رفتم سمت گلزار دیدم رفته کنار همون شهید گمنام نشسته قرآن میخونه
رفتم نزدیک شدم کنارش نشستم
لحن خوندن قرآنش خیلی قشنگ بود
امیر :ببخشید که تو دانشگاه دستتونو گرفتم ،مجبور بودم اینکارو کنم - دستشو گرفتم و باخنده گفتم ،من زنتم دیگه پس میخواستی دسته کیو بگیری...
سرشو بالا گرفت و تو چشمام نگاه کرد
واییی چه چشمای قشنگی داشت هیچ وقت اینجوری بهش نگاه نکرده بودم چشمای کشیده و عسلی رنگ با یه ته ریش کم خیلی قشنگ بود
بعد سرشو برد پایین خندم گرفت
- ببخشید امیر آقا ،،شما اینقدر سرتون پایینه ،چشماتون سیاهی نمیره
امیر: ( خندید) بریم؟ - کجا بریم؟
امیر: دست بوسه حاجی
- عع باشه بریم
بلند شدیمو رفتیم تا برسیم دم ماشین دستشو گرفتم تو دستام ،یه نگاهی به من کردو باز سرشو پایین انداخت (اه پسرم اینقدر خجالتی )
رسیدیم خونه دیگه ساعت ۹ شب شده بود .بابا هم خونه بود
مریم جونم اومد دم در:
سلام خوش اومدین امیر آقا
امیر : خیلی ممنون ببخشید مزاحمتون شدم
بابا و امیر باهم دیگه احوالپرسی کردن و نشستن رو مبل منم رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم یه بلوز صورتی و شلوار کتان سفید پوشیدم موهامو هم گیس کردم ،به خودم گفتم محرمیم دیگه ،تازه امیر اینقدر سر به زیره فک نکنم اصلا نگام کنه خندم گرفت ...
رفتم پایین امیر اصلا متوجه من نشد
رفتم آشپز خونه به مریم جون کمک کردم
- ببخشید مریم جون دست تنها بودین خسته شدین
مریم : نه عزیززم تا باشه از این خستگیااا
- امیر حسین کجاست؟
مریم : بابا بزرگش اومد دنبالش بردش گفت یه هفته دیگه میارمش
- چه خوب
میزو چیدیم ،،مریم جون بابا و امیر و صدا زد اومدن سر میز....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸