... آن شب ابراهیم با تعدادی بستنی و حرف زدن و گفتن و خندیدن با بچه های محل ما رفیق شد در آخر هم از حرام بودن ورق بازی و شرط بندی گفت. وقتی از کوچه خارج می شدیم، تمام کارت ها پاره شده و در جوی آب ریخته شده بود...