✍یک ساعتی مانده بود به اذام صبح جلسه تمام شد،آمدیم گردان قبل از جلسه همه رفته بودیم شناسایی عبدالحسین طرف شیر آب رفت و وضو گرفت بیشتر فشار کار روی او بود و احتمالا از همه ما خسته تر اما بعد از اینکه وضو گرفت شروع به خواندن نماز کرد ما همه به سنگر رفتیم تا بخوابیم فکر نمی کردیم او حالی برای نماز شب داشته باشد اما او نماز شب را خواند اذان صبح همه را بیدار کرد «بلند شین نمازه» بلند شدیم پلک هایمان را به هم می مالیدیم چند لحظه طول کشید صورتش را نگاه کردم مثل همیشه می خندید انگار دیشب هم نماز باحالی خوانده بود! ...🌷