🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۸ عربی،هست،شنبه ها و سه شنبه ها،30:2 تا 30:4 بابا مشغول ݐرکردن فرم میشود:اگه نتونم بیام دنبالت،اشرفی رو میفرستم. :_ممنون سر تکان می دهد؛فرم را امضا میکند و کارت اعتباري اش را درمیآورد. دختر چاپلوسی میکند:ممنون از حسن انتخابتون بابا نگاهم میکند:پول داري؟ :_بله بابا :_یه چیزي بخر،بخور ذوق میکنم از این محبت غیرمترقبه:ممنون بابا دلم براي خودم میسوزد... :_کاري نداري؟ :_نه،بازم ممنون. خداحافظ بابا میرود،دختر نگاهم میکند:برو کلاس سه بشین،الان همکلاسیهاتم میان. به طرف کلاس شماره سه میروم،روي صندلی روبه تخته مینشینم. چقدر دلم براي چادرم تنگ شده. کاش کمی مامان و بابا درکم کنند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸