🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۲۴
:_چطـــورشد؟یعنی چی شد که...
:_ اول دبیرستان که بودم،روزاي مُحّـــَرَم بود،یعنی من که
نمیدونستم محرم چیه،کیه؟ فقط یه اسم ازش تو تقویم دیده بودم..
وقتی در و دیوار شهر مشکی میشد،میفهمیدیم محرمه،ولی اصلا
نمیدونستم محرم چیه..
ندونسته همه ي عزادارا رو هم مسخره می کردم...
یه شب جلو تلویزیون نشسته بودم،تنظیمات ماهوارمون یه دفعه
خراب شد،منم داشتم یه مستند از زندگی مانکن هاي معروف
میدیدم،یعنی روز و شبم همین بود. دنبال کردن زندگی مانکن ها و
بازیگراي هالیوود،همه ي فکر و ذکر و افتخارم این بود مدل موهام
شبیه فلانیه،لباسم شبیه لباس فلان بازیگر تو ردکارپت فلان
جشنواره است... خلاصه....یه خرده با تلویزیون ور رفتم،ولی درست
نشد،حوصلم سر رفته بود،مامان و بابام هم طبق معمول نبودن،مجبور
شدم بزنم شبکه هاي ایران. همین جوري این کانال،اون کانال
میرفتم،یه دفعه دیدم یه مداح شروع کرد به خوندن،من...اولین بار
بود داشتم مداحی میشنیدم فاطمه(اشکهایم ناخودآگاه سرازیر
میشوند) داشت روضه وداع میخوند،دلم شکســـت....گریــه
کردم،دست خودم نبود،بلند بلند گریه میکردم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸