🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۳۵۴ و ۳۵۵
+:پس کارمون راحت تر شد،بخور دخترم..بخور
بغض کرده ام،نمیدانم چرا...
کمی از قهوه ام را،همانطور تلخ مینوشم.
دوباره نگاهم را به حاج خانم وصله میکنم
متوجه سوال چشمانم میشود،فنجان قهوه اش را روي میز میگذارد و
میگوید
+:ببین دخترم،حدود یک ماه دیگه یه دوره ي آموزشی معماري و
دکوراسیون داخلی تو کانادا برگزار میشه. از این دوره واسه شرکت
هاي معتبر و مهندس هاي معروف دعوتنامه فرستادن.
واسه شرکت وحید و سیاوش هم فرستادن.
آرام میگویم
:_میدونم،عمووحید گفته بود
+:این دوره،خیلی مهمه و مدرکی که به شرکت ها و مهندسا میده،در
سطح دنیا،معتبره.
عموت و سیاوش تصمیم گرفتن،که سیاوش بره.
این قضیه مال چهارماه پیشه.
این دوره،نه فقط واسه سیاوش که واسه وحید و شرکتشون هم خیلی
مفیده.
این ها را هم میدانم.
+:سیاوش داشت آماده ي رفتن میشد که یه دفعه.... ببین تا
دوهفته،سیاوش باید مدارکش تحویل بده... وگرنه اسمش خط
میخوره.
:_خـــب چه کاري از من ساخته است؟
+:سیاوش به هواي تو مونده ایران... هرچقدر من و وحید بهش
میگیم گوش نمیده... دیروز به من گفت که دیگه قید دوره و مدرك
رو زده... باید بمونه ایران...
نیکی جان،ببین حالا که پدر و مادر تو اینقدر مخالفن،تو هم که خب
خودت گفتی سیاوش رو دوست نداري،این دوره هم که واقعا
مهمه...در ثانی دخترعمه ي سیاوش هم به پاي سیاوش مونده و همه
ي خواستگاراش رو رد می کنه..ببین دخترم،بیا و در حق من دختري
کن،آب پاکی رو بریز رو دست پسر من...
من سیاوش رو میشناسم،از بچگی همه ي انتخاباش یه دونه بود.
به عنوان دوست،یا وحید یا هیچکس..
واسه شغلش یا معماري یا هیچ چی
واسه همسرم که...
فقط تو میتونی اونو از این مخمصه نجات بدي...