🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۵۵۳ و ۵۵۴ :+سلام..پسرم من همسایه بغلیتون هستم،خانمت خونه است؟ چه حس لطیفی است وقتی خانمم،نیکی باشد! _:بله بفرمایید تو.. :+ممنون،مزاحم نمیشم. _:نیکی جان،مهمون داري.. از جلوي در کنار میکشم. نیکی جلو میآید :سلام خانم آشوري..خوبین؟ بفرمایید تو :+نه مزاحم نمیشم..اومدم سري بزنم و برم... نیکی،خونگرم میگوید:اختیار دارین،بفرمایید خواهش میکنم.. پیرزن داخل میآید:مزاحم شدم،شرمنده.. میگویم:نه خیلی خوش اومدین.. بفرمایید روي مبل ها مینشیند. نیکی به طرف آشپزخانه میرود. پیرزن میگوید:اگه میدونستم شما هستین،با آشوري مزاحم میشدیم.. میگویم:اختیار دارین.. تشریف بیارین،قدمتون سر چشم. رو به روي پیرزن مینشینم نیکی با سینی چاي میآید،هم چنان چادر سر کرده. پیرزن نگاهی به چادر نیکی میکند و فنجان چاي برمیدارد :ممنون به طرف من میآید،چاي برمیدارم و لب میزنم :چادر با تعجب نگاهم میکند،یک لحظه به صرافت میافتد،تصنعی میخندد:اي واي من حواسم نبود.. فکر کردم غریبه پشت دره.. یادم رفت چادرم رو دربیارم.. و چادرش را از سرش برمیدارد. پیرزن میخندد:منم همش با خودم میگم این دختر چرا اینطوري لباس پوشیده..حالا یه کم بعدم یادت میآد روسریت رو برداري میخندم،نیکی هم،با شرم.