🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت بیست وهفت بعدازرفتن علی هرکسی به خانه خودش رفت.سمیه به اتاقش رفت و صحبت هایش باعلی رامرور کرد.پاکتی که علی داده بود رابرداشتـ.دودل بود که بازش کند یانهـ... جملات علی در گوشش پبچید:[امانت دار خوبی باش.قول بده تا خبر شهادتمو نشنیدی بازش نکنی. +قول میدم.] منصرف شد وپاکت رادرکشوی میز گذاشت. روی صندلی پشت میز نشست وسرش رابین دستانش گرفت.بلند وباگریه گفت:قرار نبود دوسم داشته باشی.قرار نبود بفهمم عشقمون دوطرفس..قرار نبود.... وبلند بلند گریه کرد. +قرار نبود بهم وابسته شی.قرار نبود...قرار نبود انقد بهت وابسته شم...قرار نبود تحمل دوریتو نداشته باشم.قرار نبود بشی دنیام..قرار نبود بشی همه وجودم..قرار نبود بشی تمام بودونبود من..قرار نبود بشی کل زندگیم..قرار نبود علی..قرار نبود..قرارمون یچیز دیگه بودعلی...قرار بود فقط یه چن وقتی محرمت باشم ووسیله ای باشم برای رفتنت.ولی دوتامون زدیم زیر قول وقرارمون.به قول خودت...عشق قرار حالیش نیست..عشق..عشق...بلند بلند هق هق کرد. +خدایا...خودت مراقب عشقمون باش.مراقبش باش.نذار تنهام بذاره.نڋاربدون علی بمونم.نذار مجبورشم بی علی زندگی کنم.نفسمو نگیر خدا..علی همه دنیامه...اگه نباشه دنیام نابودمیشه...حدایا...خواهش میکنم ازت..علیمو نگیر ازم..بی اون نمیتونم..نمیتونم خداااا.... به قلم🖊️:خادم الرضا ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313