حس بدی بود که کسی زنت را با عشق نگاه کند... با عشق صدا کند. کاری که تو یکبار هم انجامش ندادهای؛ کنار آمدن با رقیبی که حق رقابت ندارد سخت است.
گوشهای از ذهنش نجوا کرد
"همون رقابتی که رویا با رها میکنه! رویایی که حقی برای رقابت ندارد؛ شاید هر دو عاشق بودند؛ شاید زندگیهایشان فرق داشت؛ شاید دنیاهایشان فرق داشت؛ اما دست تقدیر گرههایی به زندگیشان زده بودند را گشود و صدرا را به رها گره زد...
********
ارمیا روزها بود که کلافه بود؛
روزها بود که گمشده داشت؛ خوابهایش
کابوس بود.
تمام خوابهایش آیه بود و کودکش... سیدمهدی بود و لبخندش...
وقتی داستان آن عملیات را شنید،
خدایا... چطور توانست دانسته برود؟! امروز قرار بود مراسم در ستاد فرماندهی برای شهدای عملیات گرفته شود.
از خانوادهی شهدا دعوت به عمل آمده بود؛ مقابل جایگاه ایستاده بودند.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313