🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 157
اوایل فکر میکردم شاید او هم یکی از ساکنان بئری بوده، حتی شاید همبازی بچگی. ولی در میان خاطراتم هیچ دختری با مشخصات تلما وجود نداشت.
احتمال میدادم ساکن یکی دیگر از کیبوتسها بوده و شاهد اتفاقی مشابه بئری، ولی نامش در فهرست بازماندگان جنگ نبود. در فهرست خانواده اسرا هم نبود. یا نامش جعلی بود، یا اصلا ربطی به این ماجراها نداشت.
از سویی آن پرستوی مرده بدجور ذهنم را درگیر کرده بود. خیلی به چهرههاشان دقت کردم؛ شباهت زیادی نداشتند. معمولا آدم با یک نگاه میتواند حدس بزند دونفر عضو یک خانوادهاند؛ ولی تلما و اورنا اینطور نبودند. تشخیص هوش مصنوعی هم این بود که احتمال مادر و دختر بودنشان زیر پنجاه درصد است.
طبق آنچه در پرونده اورنا خواندم، او مجرد بود و فرزندی به نامش ثبت نشده بود. در سوابقش مرخصی طولانی مدت یا مرخصی زایمان ثبت نشده بود، در سوابق پزشکیاش نیز مراجعهای به پزشک زنان نداشت و برای زایمان به هیچ درمانگاه یا بیمارستانی نرفته بود. تنها احتمال منطقی این بود که تلما فرزند نامشروعی باشد که اورنا او را پنهان کرده و به خانواده دیگری سپرده است؛ که برای ماموری مثل اورنا بعید نبود.
-تلما، درباره پدرت چیزی میدونی؟
این سوال را نمیخواستم بپرسم؛ چون با توجه به احتمالاتم، سوال شرمآوری بود. از دهانم پرید و برای تنبیه زبانِ بیصاحبم، آن را گاز گرفتم.
ترجیح دادم به تلما نگاه نکنم؛ ولی صدای نفسهایش یک لحظه قطع شد. داشتم از فضولی میمردم که ببینم قیافهاش چه شکلی شده؛ ولی بیادبی بود که بعد پرسیدن چنین سوالی با نگاهم آزارش بدهم. آرام گفت: نه.
-هیچی؟
-من حتی درباره مامانم هم چیز زیادی نمیدونم، چه برسه به بابام.
آه کشید، کمی مکث کرد و ادامه داد: ولی فکر میکنم آدم عوضیای بوده. انقدر عوضی که مسئولیت منو به عهده نگیره و مامانم مجبور باشه منو قایم کنه.
پس حدسم درست بود. برای این که دلداریاش بدهم، گفتم: شایدم اینطور نبوده. تو از کجا میدونی شرایطشون چطوری بوده؟ شاید اونم مثل مامانت دائم توی ماموریت بوده. اصلا شاید توی یه ماموریت...
تلما دستش را بالا گرفت و صدایش را بلند کرد.
-میشه دربارهش حرف نزنیم؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸