🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 162
-من و خواهرم اون روز مدرسه بودیم. وقتی برگشتیم، مامان مُرده بود و داشتن میبردنش. همسایهها میگفتن شیر گاز رو باز کرده و خوابیده روی مبل. پلیس گفت خودکشی بوده. چیزی سر صحنه پیدا نکردن...
آب بینیاش را بالا میکشد و سرش را پایین میاندازد. از عضلات صورتش پیداست دارد با تمام قدرت برای گریه نکردن میجنگد.
-مامان نمیخواست بمیره. اون ما رو داشت و میخواست بخاطر ما زنده بمونه. ما تازه تونسته بودیم بعد از بدبختیهایی که توی جنگ کشیده بودیم اینجا رو اجاره کنیم. اون خوشحال بود.
چشمانش از اشک پر شده و الان است که ی قطره اشک با کوچکترین لرزش بیرون بریزد. ایلیا میگوید: بعضی از کسایی که خودکشی میکنن قبلش هیچ رفتار خاصی نشون نمیدن. درواقع رفتارشون غیرقابل پیشبینیه.
آرام مشتم را به پای ایلیا میکوبم. دارد گند میزند به اعتماد یووال. ایلیا نالهاش را در گلو خفه میکند. یووال مانند یک پسربچه اخم درهم میکشد.
-بقیه هم همینو میگفتن.
و خیز برمیدارد که از جا بلند شود و احتمالا در مرحله بعد، ما را بیرون بیندازد. به دست و پا زدن میافتم تا گند ایلیا را جمع کنم.
-نه... نه... منظورش این نبود.
برمیگردم و به ایلیا چشمغره میروم که دهان گشادش را ببندد. ایلیا اما تلاش دیگری میکند برای جبران حرف بیخودش و از یووال میپرسد: چیزه... خب... تو نشونهای از ورود غیرقانونی ندیدی؟ منظورم اینه که باید یه مدرک عینی هم باشه که نشون بده یه قتل اتفاق افتاده. به هرحال حرفهایترین قاتلها هم یه جایی اشتباه میکنن.
این بار ساق پای ایلیا را لگد میکنم که پرچانگی نکند. پای خودم هم درد میگیرد. یووال سرش را پایین انداخته و دارد فکر میکند، و بعد از چند ثانیه ناامیدانه سرش را تکان میدهد.
-نه، هیچی نبود. قفل با کلید باز شده بود. پلیس هم انگشتنگاری نکرد، چون مطمئن بود خودکشیه و حرف من براشون مهم نبود. ولی...
چهرهی گرفتهاش از هم باز میشود.
-خونه بهم ریخته بود... درحالی که صبح وقتی رفتم مدرسه همهچی مرتب بود. مامان تازه خونه رو مرتب کرده بود. ولی پلیس به این قضیه اهمیت نداد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313