🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۰۴ جواب تلما را دادم. -آره، بیشترشون می‌تونن. دلم نمی‌خواست این را بگویم؛ چون ممکن بود ناامید شود و دست از کار بکشد. تلما ولی پرسید: چطوری؟ -معمولا دوتا راه آسون براش وجود داره؛ یکی محاسبه الکتریسیته ساکن روی انگشت، یکی هم حسگرهای حرارتی و اشعه مادون قرمز. البته روش‌های پیچیده‌تر هم هست که بافت زنده رو تشخیص بده. تلما نگاهم کرد، نگاهش روی صورتم ثابت ماند و دستانش از حرکت ایستاد. دوباره آن چند تار موی سرکش از پشت گوشش به صورتش فرار کرده بودند و او دوباره کنارشان زد. -نمی‌دونی این دستگاه از کدوم روش استفاده می‌کنه؟ -نه. -خب چرا زودتر بهم نگفتی؟ احساس خطر کردم؛ اگر کار من در نظرش بی‌ارزش می‌شد، اگر از دستم عصبانی می‌شد... با این حال خودم را نباختم. -بهت گفته بودم ممکنه جواب نده. تلما اخم کرد؛ ولی اخمش از سر عصبانیت نبود. از آن اخم‌ها بود که وقتی می‌خواست فکر کند روی صورتش می‌نشست. زیر لب گفت: چرا به ذهنم نرسیده بود؟ به تقلا افتادم تا حرفی که زدم را جبران کنم. -خب شایدم همیشه درست کار نکنه... ما که نمی‌دونیم. به هرحال امتحانش ضرر نداره. اخمش باز نشد. -تو راه دیگه‌ای برای باز کردنش پیدا نکردی؟ -دارم روش فکر می‌کنم. تو چطور؟ یادت نیومد دانیال بهت رمز رو داده باشه؟ سرش را تکان داد و باز هم موهایش را عقب زد. دوباره مشغول اثر انگشت شد. گفتم: تو قبلا این روش رو امتحان کردی دیگه؟ جواب داده مگه نه؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313